مورچه سیاه

متن مرتبط با «شب پنجشنبه زن و شوهر» در سایت مورچه سیاه نوشته شده است

تاسوعا...

  • سلام ببخشید باز که دیر اومدم!روزای مدرسه و کلی کار راستی شدم خانم خونه :) (نه ک ازدواج کرده باشما) ولی خب باز خونه ی پدری کلی کار روی دوش منه و بعدازاون مدرسه و وقت نداشتن که بیام اینجا و براتون بنویسم. امروز هم روز تاسوعاست نمیخواستم عین هرسال برم شاهزاده قاسم ولی خب باز هم رفتم و الان هم دارم اماده میشم برم هیات مثل این شب ِ محرم! باورم نمیشه داره تموم میشه این شبا... التماس دعا دارم ازتون خواهش, ...ادامه مطلب

  • اروبیک :)

  • امروز تصمیم گرفتم برم کلاس اروبیکخب دختر خاله جان  و دوست جان مرا مسخره کردند که تو چی داری که بخوای لاغر بشی و من هی بهشون میگم بابا شکم آوردم دارم چاق میشم ولی باز مسخرم میکنن که لاغری و نیاز نداری به ای کارا :) خلاصه کلاس شروع شد و منم که جلسه اولم بود و ردیف آخر بودیم و هیچی نمیدیدم جلو و مربی رواز بچه های جلویی تقلید میکردم و حرکت ها رو بصورت خنده داری میرفتم که خودم بعضی جاهاش دیگه زیادی خندم میگرفت که نمیتونم برم و وایمیسادم کنار و همراشون براشون دست میزدم فقط +برای گرفتن مدرک زبان، باید برم کلاس این ترم ولی هی یادم میره و تالا سه جلسه ازش گذشتهدوستام نمیان ظاهرا و من شاید نرم بخاطر دوس,اروبیک ...ادامه مطلب

  • نردبان شب های تارکی

  • "به اندازه تمام تنهایی هااز نردبان شب بالا میروم" ترس از ارتفاع دارمسختم است این همه تنهایی این همه تنش این همه بالایی.... سختم است ..! پ.ن:متن در این" " از دوست عزیزی کپی شده :)قسمتی از متن و من ادامه دادم یکم ,نردبان,های,تارکی ...ادامه مطلب

  • سخنی کوتاه

  • کاش بعضی از دوستان که آف پیام میذارن، آدرس هم میذاشتن :),سخنی,کوتاه ...ادامه مطلب

  • روزخاصی نبود

  • امروز کار خاصی انجام ندادم فقط کلاس رفتم که اونم چون جلسه دوم بود خداروشکر حرکت هارو درست انجام میدم یکمیه حرکته برای آب کردن پهلو یه لحظه خندم گرفت به دوستم گفتم من پهلو ندارم نکنه کلیه هام آب شه چندتا خانم هستن توی کلاس که بچه هاشونم میارن. آخرای کلاس بود و داشتیم شنا میزدیم که چشمم به بچه خانمه افتاد که روی کمرش نشسته بود و داشت برا خودش حال میکرد اینقدر با صدای بلند خندیدم که دوستم هی میگفت فائزه آروم!فائزه آبرومون بردی!فائزه!! یعنی من از خنده نمیتونستم کاری کنم فقط بعد از هرحرکتم قیافه من اینطوری میشدبا بقیه بای بای میکردم یعنی من دارم میرم کلاس برا خوش گذرونی +قراره شنبه بریم استخر(شایدم,روزخاصی,نبود ...ادامه مطلب

  • دنیا عجیب و آدم ها عجیب تر

  • چهار شنبه صبح رفتیم بانکو من ازاونجایی که آدم نیستم که حقم خورده بشه ،وقتی دیدم بانکداره داره کار آدمای آشنا رو راه میندازه و من اونجا بوقم،عصبی شدم و کلافه رفتم پیشش و با چند جمله گفت بشیننشستم و بعداز سه ساعت کارام رو کرد و گفت باید بری پیش همکارم و همکارش از خودش بداخلاق تر بااون حسابی دعوام شد گفتم:سیستمتون قطعه که اینقدر آروم کار میکنین؟ گفت:هروقت دیدی من دستم زیر چونمه و بیکار نشستم بعد بگو  گفتم:سیستم قطع نباشه ، شما آروم کار میکنین! اینقدر صبوری خوب نیست گفت:مشتری باید صبر داشته باشه گفتم:آره ولی 10دقیقه نه دو ساااعت! ما درگیر دعوا کردن بودیم که یه خانمه گوشی گذاشت در گوش مرد بانکداره ,دنیا,عجیب,آدم,عجیب ...ادامه مطلب

  • روز های .........

  • این روزام عین همیشه،به خوبی گذشتن فقط به یه تفاوت که این خوبی،پدر منو بیرون آورد.. این حس های عجیب و غریب و درک نشده ! دلم میخواد بخونم و هر بار،یه چیزی مانعم شده!ولی هدف های من خیلی بزرگ تر از اینن:)رفتم هیئت عین پارسال و یه جشن بود و الان پشیمون شدم از رفتن:) دیگه نمیرم جایی که واسم احترام قائل نشن، جای من نیست...:) +پیش ب سوی مسافرت:) ,روز,های ...ادامه مطلب

  • خاطرات دوتاییمون :)

  • مسابقه درس هایی از قرآن داشتیم و منو رفیق جان، منتخب های مدرسه بودیم  رفتیم امتحان دادیم وبرگشتیم و هیچکدوممون حوصلمون نشد بریم سرکلاس اونم از نوع شیمی که خسته کننده ترین کلاسه امسال:/ خلاصه رفتیم بوفه مدرسه پولم ک همشو دادم واسه تاکسی که از مسابقه برگشته بودیم و پول نداشتیم گفتم عیبی نداره قرض میکن, ...ادامه مطلب

  • واقعیت ها همیشه تلخ هستند...

  • با پاهای لرزون به سمت مزارت قدم برمیداشتم، در دستم گل و در دست دیگرم گلاب ممسنی که دوست داشتی و قرار بود اردیبهشت در فصل گلاب گرفتن آنجا برویم سنگ مشکی ِ براقی که بالای آن نام زیبای تورو نوشته نگاه میکنم و با گلاب میشویممیخواهم عطری که دوست داشتی همه جا پخش شود به گلدان بالای مزارت نگاه میکنم و میبی, ...ادامه مطلب

  • درس و جنگ

  • زیست جان ازت بدم نمیادا ولی فکر کنم تو از من بدت میاد ک لطف نمیکنی و نمیری توی مخ بنده :/ خو آدم عاقل، فردا باید صفر شم عزیز جان؟ بیاو بزرگی کن و خود را که از قبل در قلبم جاداده ای، در ذهنم هم جایی ده تا با خیال آسوده فردا به جلسه امتحانی بروم... +آی عم دیوانه و آی نو دَت! [ یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۶ ] [ 19:37 ] [ faeze ] [ ], ...ادامه مطلب

  • بعضی روزهای دوست داشتنی :)

  • دلم برات تنگ میشه عزیز ترین معلمم :) بغلش کردم و بوسیدمش و باهاشم دست دادم لحظه ی اخری که اشک تو چشمش جمع شد،دنیامو نابود کرد :(دوستت دارم قاضی جانِ دنیایی :) +پیامارو بعدا جواب میدم بچه ها :) , ...ادامه مطلب

  • دوروز باد...

  • اوفــــ این دوروز تعطیلی مث برق و باد گذشت امروزم خونه عمه دعوت داریم بی بابا و داداش میخوایم بریم   پ.ن:سفرتان بی خطر :), ...ادامه مطلب

  • خوش امدید زوار من

  • خوش برگشتید :)   +بابا دیروز از کربلا اومد.از مدرسم اجازه گرفتن و منم اومدم خونه زنگ آخرو.دسته گل و بوی عطر و اسفند و هیاهو و اینا حس خوبی داشت   ++دیشب عموها اومدن. وای ک چقدر حرص خوردم و عصبی شدم ولی ریلکس برخورد کردم.   +++بابا هی میگه سوغات برات نیاوردم! ++++داداش خوشحاله ولی نمیشه عین ادم تعریف کنه برامون چی بوده کربلا و چی بهش گذشته! +++++خیلی شیک دیشب بابا جان بهم گفت خیلــــــــــــــــی خنگی فائزه!     +*امروز رفتیم با باباجان بیرون. گفتمش من گردنبند نقره میخوام. گفت  کاری کن پشیمون شم آوردمت ها, ...ادامه مطلب

  • نمیدونم چی میشه ..

  • آبجی فاطمه اومده بابا داره میره کربلا با داداش بالاخره هری پاتر قسمت یکش بدستم رسید رفیق جان برام سوغات ها رو آورده و عروسک رو گذاشتم جلوی چشمم   +حوصله درس خوندن ندارم اصلا میدونم هرفم رو ولی تلاشش رو نمیتونم فعلا! بنظرم یه چیزی باید تشویقم کنه خیلی زیاد... یه چیزی که این حوصله از دست رفته و این شیطان نفس منو بکشه یه چیزی که خیلی کمکم کنه اول درس هامو،اون اولویت هامو ک تو زندگیم هست رو انجام بدم.,نمیدونم چی میشه,نمیدونم فردا چی میشه,نمیدونم میشه بد شم,ندیده عاشقت شدم نمیدونم چی میشه,نمایشنامه نمیدونم فردا چی میشه,نمایش نمیدونم فردا چی میشه,نمیدونم فردا چی میشه تنسی ویلیامز,نمیدونم آخرش چی میشه,نمیدونم به انگلیسی چی میشه,تئاتر نمیدونم فردا چی میشه ...ادامه مطلب

  • دفتر کشیده شدنمون...

  • دیروز با دبیر زبان محترم دعوامون شد. تقصیر ماهم نبود. کشیدنمون دفتر حالا بگم برای چی.گفت ی تمرین رو حل کنین. ماهم حل کردیم ،اون سرش تو گوشیش بود هم بچه ها شروع کردن تعریف کردن و خندیدن ماهم همینطور بعد برگشت به ما گفت خیلی میخندید واینا حالا همه اینطوری بودن ها منم ک مریض بودم،سرماخوردگی شدید،حوصله نداشتم حرف بزنم و کاری کنم بعد آخر کلاس قهر کرد رفت خیلی شیک کشیدنمون دفتر مقصرم نبودیم.گفت باخانوادتون بیاین تعهد بدین ناظم مدرسه گفت من میشناسموشن اینا اینجوری نیستن بخاطر من،گفت نه یکی دبیرا هم گفت اینا خیلی دخترای خوبین،باز گفت نه! بیشعور آشغال، به هم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها