دنیا عجیب و آدم ها عجیب تر

ساخت وبلاگ
چهار شنبه صبح رفتیم بانک
و من ازاونجایی که آدم نیستم که حقم خورده بشه ،وقتی دیدم بانکداره داره کار آدمای آشنا رو راه میندازه و من اونجا بوقم،عصبی شدم و کلافه

رفتم پیشش و با چند جمله گفت بشین

نشستم و بعداز سه ساعت کارام رو کرد و گفت باید بری پیش همکارم

و همکارش از خودش بداخلاق تر

بااون حسابی دعوام شد

گفتم:سیستمتون قطعه که اینقدر آروم کار میکنین؟

گفت:هروقت دیدی من دستم زیر چونمه و بیکار نشستم بعد بگو 

گفتم:سیستم قطع نباشه ، شما آروم کار میکنین! اینقدر صبوری خوب نیست

گفت:مشتری باید صبر داشته باشه

گفتم:آره ولی 10دقیقه نه دو ساااعت!

ما درگیر دعوا کردن بودیم که یه خانمه گوشی گذاشت در گوش مرد بانکداره گفت حرف بزن

قیافه من دقیقا این بود

مرده به من نگاه کرد و خندید

زنه باز به مرده گفت حرف بزن

مرده گفت چی بگم؟
گفت بابای بچمه حرف بزن

خانمه یه زن ساده و روستایی بود
من خندم گرفت تااینکه مرده گوشی رو داد به خانمه و کار من رو انجام داد و تشکر کردم و مرده فقط بم میخندید دیگه.

خانمه دیدم لنگ میزنه کارش رفتم پیشش گفتم مشکلی دارین؟

گفت سواد ندارم میخوام این شماره رو پیام کنم به شوهرم

شماره ای که میخواست رو توی گوشیش نوشتم و گفتم به کی ارسال کنم؟
گفت به امپراتور

امپراتور بابای بچمه

نمیدونم چه اصراری داشت بگه بابای بچشه و شوهرش نیست و اونجاییم که گفت امپراتور من فقط میخندیدم

بالاخره بعداز کلی معطلی کارم توی اون بانک تموم شد!

مورچه سیاه...
ما را در سایت مورچه سیاه دنبال می کنید

برچسب : دنیا,عجیب,آدم,عجیب, نویسنده : faezehha بازدید : 17 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:10