خاطرات دوتاییمون :)

ساخت وبلاگ
مسابقه درس هایی از قرآن داشتیم و منو رفیق جان، منتخب های مدرسه بودیم 

رفتیم امتحان دادیم وبرگشتیم و هیچکدوممون حوصلمون نشد بریم سرکلاس اونم از نوع شیمی که خسته کننده ترین کلاسه امسال:/

خلاصه رفتیم بوفه مدرسه پولم ک همشو دادم واسه تاکسی که از مسابقه برگشته بودیم و پول نداشتیم

گفتم عیبی نداره قرض میکنیم

یه چیپس و یه آب معدنی گرفتیم، اصلا حواسم نبود بگم حداقل بزنه به حساب

گفتم مرسی و اومدم اینور. دیدم هنوز داره نگام میکنه خانمه. تازه فهمیدم چه سوتی دادمخلاصه که رفتم گفتم زد به حساب و اینا اومدیم اول آب بخوریم. حالا مگه در شیشه باز میشد؟سه ساعت باهاش ور رفتیم دیدیم نه،باز بشو نیست

صداش کردیم خانمه ولی نیومد ،نمیدونم نشنید یا هرچیزی

باچاقو خواستم سر شیشه رو یکم آزاد  کنم، بازم دیدیم نه،نمیشهدست آخر،بطری رو بریدم،آب رو خوردیم

خیلی ضایع بود چقدر خندیدیم منو رفیق جان

بعدش بخاطر اینکه هی میخواستم سر بطری رو باز کنم ،دستام تاول زدجالب ترین نکته اینجاست وقتی بطری رو بریدم،دیدیم یه دختره خیلی ریلکس از بوفه خرید کرده داره میرهدلم میخواست خودمو بکشمبعد چیپسو خوردیم و رفتیم سرکلاس

[ پنجشنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۶ ] [ 20:56 ] [ faeze ] [ ]

مورچه سیاه...
ما را در سایت مورچه سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezehha بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 14:02