و من هر روز با تمام خاطرات راه به تو می رسم !

ساخت وبلاگ
صبح ساعت شش باصدای بابا که به محمدمیگفت زود باش بابایی بیدار شدم.

+بابا منم بیام؟

-نه بابا کجا میخوای بیای؟

+تنهایی بری خب؟

-نه بابا داییت هم میگم بیاد پیشم.قیافتو نگاه کن،بروبخواب

یه نگاه به آینه انداختم بادیدن قیافه خودم،سکته روزدم.موهام فرفری ریخته شده بود بالای سرم میخواستم همراه بابا برم بیمارستان برای دست محمد و ازاون طرفم بریم کتابفروشی که خب،منو نبرد.دوروز دیگه تولد رفیق جانمان هست و هنوز هیچی نخریدم واسش

مورچه سیاه...
ما را در سایت مورچه سیاه دنبال می کنید

برچسب : هردو مغرور,روزها میگذرند و من هر روز,هردو عاشق,من و خدا هر روز فراموش,هردو درگیر یه حسیم,من و خدا هر روز فراموش می کنیم,من و همسرم هر شب,من و خدا هر روز,من و خدا هر روز صبح,خاطرات من و هرکولس, نویسنده : faezehha بازدید : 40 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 15:00