ممنانم _ممنونم_
نازده _نوزده_
باقیشو الان یادم نیست بعدا میگم
به آیفون که دیگه نگو خاطرش جداست.سه ساله بودم که خونه آقاجونم آیفون گرفته بودم.ماسه دخترخاله همسنیم که من از دومی چهارماه و از سومی هشت ماه بزرگترم.توی کوچه خونه آقاجون بازی میکردیم وقتی واردخونه شدیم،داشتن خونه آقاجونو رنگ میکردن دیواراش. با ذوق اون دوتا گفتن
-وااااااای تلفن دیواری
منم اومدم کلاس بذارم گفتم+نه خرا به این میگن آی نُف
هنوزکه هنوزه زنداییم بهم میگه و توی جمع کلی بهم میخندن
مورچه سیاه...برچسب : مروری بر خاطرات, نویسنده : faezehha بازدید : 14