مورچه سیاه

متن مرتبط با «مروری بر خاطرات» در سایت مورچه سیاه نوشته شده است

خاطرات دوتاییمون :)

  • مسابقه درس هایی از قرآن داشتیم و منو رفیق جان، منتخب های مدرسه بودیم  رفتیم امتحان دادیم وبرگشتیم و هیچکدوممون حوصلمون نشد بریم سرکلاس اونم از نوع شیمی که خسته کننده ترین کلاسه امسال:/ خلاصه رفتیم بوفه مدرسه پولم ک همشو دادم واسه تاکسی که از مسابقه برگشته بودیم و پول نداشتیم گفتم عیبی نداره قرض میکن, ...ادامه مطلب

  • و من هر روز با تمام خاطرات راه به تو می رسم !

  • صبح ساعت شش باصدای بابا که به محمدمیگفت زود باش بابایی بیدار شدم. +بابا منم بیام؟ -نه بابا کجا میخوای بیای؟ +تنهایی بری خب؟ -نه بابا داییت هم میگم بیاد پیشم.قیافتو نگاه کن،بروبخواب یه نگاه به آینه انداختم بادیدن قیافه خودم،سکته روزدم.موهام فرفری ریخته شده بود بالای سرم میخواستم همراه بابا برم بیمارستان برای دست محمد و ازاون طرفم بریم کتابفروشی که خب،منو نبرد.دوروز دیگه تولد رفیق جانمان هست و هنوز هیچی نخریدم واسش,هردو مغرور,روزها میگذرند و من هر روز,هردو عاشق,من و خدا هر روز فراموش,هردو درگیر یه حسیم,من و خدا هر روز فراموش می کنیم,من و همسرم هر شب,من و خدا هر روز,من و خدا هر روز صبح,خاطرات من و هرکولس ...ادامه مطلب

  • مروری بر خاطرات کودکی

  • یادمه کوچیک که بودم،شاید 4-5ساله،وقتی میخواستم به نظر خودم خیلی باکلاس صحبت کنم این کلمه ها رو به کار میبردم: ممنانم _ممنونم_ نازده _نوزده_ باقیشو الان یادم نیست بعدا میگم به آیفون که دیگه نگو خاطرش جداست.سه ساله بودم که خونه آقاجونم آیفون گرفته بودم.ماسه دخترخاله همسنیم که من از دومی چهارماه و از سومی هشت ماه بزرگترم.توی کوچه خونه آقاجون بازی میکردیم وقتی واردخونه شدیم،داشتن خونه آقاجونو رنگ میکردن دیواراش. با ذوق اون دوتا گفتن  -وااااااای تلفن دیواری منم اومدم کلاس بذارم گفتم+نه خرا به این میگن آی نُف هنوزکه هنوزه زنداییم بهم میگه و توی جمع کلی بهم ,مروری بر خاطرات ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها