مورچه سیاه

متن مرتبط با «خاطرات روزاول مدرسه» در سایت مورچه سیاه نوشته شده است

خاطرات دوتاییمون :)

  • مسابقه درس هایی از قرآن داشتیم و منو رفیق جان، منتخب های مدرسه بودیم  رفتیم امتحان دادیم وبرگشتیم و هیچکدوممون حوصلمون نشد بریم سرکلاس اونم از نوع شیمی که خسته کننده ترین کلاسه امسال:/ خلاصه رفتیم بوفه مدرسه پولم ک همشو دادم واسه تاکسی که از مسابقه برگشته بودیم و پول نداشتیم گفتم عیبی نداره قرض میکن, ...ادامه مطلب

  • روزدوم مدرسه ها...

  • امروز زنگ اول شیمی اومد سرکلاسمون فکر میکنم،تاحالا نخوابیده بود بس خسته بود زنگ دوم هم که معلم نیومد  ریاضی  داشتیم و کلی با بچه ها حرف زدیم و خندیدیم زنگ سوم هم که عربی داشتیم وای این معلمه بس از خودش تعریف کرد،داشت میپوکید دیگههی میگفت من من من من من اه اه حالم به هم خورد خود شیفته.برگشتم به رفیق جانمان میگم که منم که اینقدر زیاد حرف میزنم،شماحالتون از من به هم میخوره؟میگه ن این داره چرت میگه!میگم نه ک من چرت نمیگم زنگ تفریح دوم مهمون منو رفیق جان و دوست جان ،بستنی خریدیم واسه هشت نه نفرمون!بیشعور بوفه دار بستنی خیلی گرون بهمون داد. بهش گفتم بدم میاد, ...ادامه مطلب

  • روزچهارم مدرسه

  • هنوز معلم هامون معلوم نیست و کلاس بندی نشدیم اینکه بخوام از رفیق جانم جدا شم،خیلی بده!اما فکر نمیکنم کسی حرف بون من شه!من میتونم جلوی همه بیرون بیام  امروز انسانی ها از مدرسه رفتن!   پ.ن:از مدرسه جدید خوشم نمیاد!وقتی نگاش میکنم،هیچ انرژی توش نمیبینم!همه خسته هستند فکرکنم, ...ادامه مطلب

  • روزاول مدرسه

  • +روزاول خداروشکر زود از خواب بیدار شدم و منتظر دوست جان بودیم تا ایشون پیام دادن نمیام الان توبرو و منو محدثه و مهدیه و سارا رفتیم ++هیچ کار خاصی نکردیم فقط نشستیم دور هم و خندیدیم و پانتومیم بازی کردیم و کلاساهم قسمت بندی نکردن +++در کل روز خیلی خوبی بود. دیداردوستان و خندیدن و شاد بودن برای ساعاتی   پ.ن:سال دیگه زود هفته اول مدرسه نمیرم,روزاول مدرسه,شعر روزاول مدرسه,خاطره روزاول مدرسه,خاطرات روزاول مدرسه,تبریک روزاول مدرسه,دکلمه روزاول مدرسه,پیامک روزاول مدرسه,عکس روزاول مدرسه,انشا روزاول مدرسه,متن روزاول مدرسه ...ادامه مطلب

  • و من هر روز با تمام خاطرات راه به تو می رسم !

  • صبح ساعت شش باصدای بابا که به محمدمیگفت زود باش بابایی بیدار شدم. +بابا منم بیام؟ -نه بابا کجا میخوای بیای؟ +تنهایی بری خب؟ -نه بابا داییت هم میگم بیاد پیشم.قیافتو نگاه کن،بروبخواب یه نگاه به آینه انداختم بادیدن قیافه خودم،سکته روزدم.موهام فرفری ریخته شده بود بالای سرم میخواستم همراه بابا برم بیمارستان برای دست محمد و ازاون طرفم بریم کتابفروشی که خب،منو نبرد.دوروز دیگه تولد رفیق جانمان هست و هنوز هیچی نخریدم واسش,هردو مغرور,روزها میگذرند و من هر روز,هردو عاشق,من و خدا هر روز فراموش,هردو درگیر یه حسیم,من و خدا هر روز فراموش می کنیم,من و همسرم هر شب,من و خدا هر روز,من و خدا هر روز صبح,خاطرات من و هرکولس ...ادامه مطلب

  • مروری بر خاطرات کودکی

  • یادمه کوچیک که بودم،شاید 4-5ساله،وقتی میخواستم به نظر خودم خیلی باکلاس صحبت کنم این کلمه ها رو به کار میبردم: ممنانم _ممنونم_ نازده _نوزده_ باقیشو الان یادم نیست بعدا میگم به آیفون که دیگه نگو خاطرش جداست.سه ساله بودم که خونه آقاجونم آیفون گرفته بودم.ماسه دخترخاله همسنیم که من از دومی چهارماه و از سومی هشت ماه بزرگترم.توی کوچه خونه آقاجون بازی میکردیم وقتی واردخونه شدیم،داشتن خونه آقاجونو رنگ میکردن دیواراش. با ذوق اون دوتا گفتن  -وااااااای تلفن دیواری منم اومدم کلاس بذارم گفتم+نه خرا به این میگن آی نُف هنوزکه هنوزه زنداییم بهم میگه و توی جمع کلی بهم ,مروری بر خاطرات ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها