مورچه سیاه

متن مرتبط با «اولین روز هفته دفاع مقدس» در سایت مورچه سیاه نوشته شده است

روزخاصی نبود

  • امروز کار خاصی انجام ندادم فقط کلاس رفتم که اونم چون جلسه دوم بود خداروشکر حرکت هارو درست انجام میدم یکمیه حرکته برای آب کردن پهلو یه لحظه خندم گرفت به دوستم گفتم من پهلو ندارم نکنه کلیه هام آب شه چندتا خانم هستن توی کلاس که بچه هاشونم میارن. آخرای کلاس بود و داشتیم شنا میزدیم که چشمم به بچه خانمه افتاد که روی کمرش نشسته بود و داشت برا خودش حال میکرد اینقدر با صدای بلند خندیدم که دوستم هی میگفت فائزه آروم!فائزه آبرومون بردی!فائزه!! یعنی من از خنده نمیتونستم کاری کنم فقط بعد از هرحرکتم قیافه من اینطوری میشدبا بقیه بای بای میکردم یعنی من دارم میرم کلاس برا خوش گذرونی +قراره شنبه بریم استخر(شایدم,روزخاصی,نبود ...ادامه مطلب

  • روز های .........

  • این روزام عین همیشه،به خوبی گذشتن فقط به یه تفاوت که این خوبی،پدر منو بیرون آورد.. این حس های عجیب و غریب و درک نشده ! دلم میخواد بخونم و هر بار،یه چیزی مانعم شده!ولی هدف های من خیلی بزرگ تر از اینن:)رفتم هیئت عین پارسال و یه جشن بود و الان پشیمون شدم از رفتن:) دیگه نمیرم جایی که واسم احترام قائل نشن، جای من نیست...:) +پیش ب سوی مسافرت:) ,روز,های ...ادامه مطلب

  • بعضی روزهای دوست داشتنی :)

  • دلم برات تنگ میشه عزیز ترین معلمم :) بغلش کردم و بوسیدمش و باهاشم دست دادم لحظه ی اخری که اشک تو چشمش جمع شد،دنیامو نابود کرد :(دوستت دارم قاضی جانِ دنیایی :) +پیامارو بعدا جواب میدم بچه ها :) , ...ادامه مطلب

  • دوروز باد...

  • اوفــــ این دوروز تعطیلی مث برق و باد گذشت امروزم خونه عمه دعوت داریم بی بابا و داداش میخوایم بریم   پ.ن:سفرتان بی خطر :), ...ادامه مطلب

  • دومین روز هفته

  • زنگ اول که عربی امتحانشو گرفت و 50تا سوال بود،نمیدونم چند میشم زنگ دوم که شیمی درس داد یعنی بگو یه چی از کلاسش فهمیده باشم بس دلم درد داشت خیلی گند بود حالم امروز زنگ اخر هم که باز امتحان داشتیم و زیست بود دیشب از دل درد هیچی نتونسته بودم بخونم ظهر بعدازاینکه اومدم خونه،خوابیدم شایدبهتر شم اما بهتر نشدم و تازه دارم از بیمارستان میام باز هم آمپول زدم و کلی قرص آوردم خونه برای فردا هیچ کاری نکردم هنوز کتاب پیشنهادی:هیچ یک از انها باز نمیگردند (افسوس که انسان قدر سعادت را نمی‌داند، موقعی می‌فهمی که آن را از دست داده‌ای. آه که در عرض یک سال چه وقایعی رخ دا,اولین روز هفته میلادی,اولین روز هفته,اولین روز هفته بخیر,اولین روز هفته در انگلیسی,اولین روز هفته دفاع مقدس,اولین روز هفته در انگلیس,اولین روز هفته در اروپا,اولین روز هفته سلامت ...ادامه مطلب

  • اول هفته

  • از صبح همینجور امتحان داشتیم.امتحان اولمون زبان بود.هی بد نبود!دوتا زنگ زبان داشتن،واقعا حوصله آدمو سرمیبره از معلمش بدم میاد،غیرقابل تحمله برای من زنگ سوم هم که دینی پرسید و درس داد زنگ اخر هم که ریاضی یه کوییز دادیم.یه جاشو اشتباه نوشتم اشتباه فهمیدم صورت رو. معلمش بد نیست!نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم +خب کتاب وآهنگ معرفی کردن خیلی وقته متوقف شده ها کتاب پیشنهادی : من اورا دوست داشتم از آنا گاوالدا اهنگ یه عکس یادگاری مازیار فلاحی ,اول هفته خوبی داشته باشید,اول هفته,اول هفته بخیر,اول هفته به انگلیسی,اول هفته شاد,اول هفته بارداری,هفته اول بارداری چگونه است,هفته اول بارداری علائم,هفته اول بارداري,هفته اول بارداری چه زمانی است؟ ...ادامه مطلب

  • روزدوم مدرسه ها...

  • امروز زنگ اول شیمی اومد سرکلاسمون فکر میکنم،تاحالا نخوابیده بود بس خسته بود زنگ دوم هم که معلم نیومد  ریاضی  داشتیم و کلی با بچه ها حرف زدیم و خندیدیم زنگ سوم هم که عربی داشتیم وای این معلمه بس از خودش تعریف کرد،داشت میپوکید دیگههی میگفت من من من من من اه اه حالم به هم خورد خود شیفته.برگشتم به رفیق جانمان میگم که منم که اینقدر زیاد حرف میزنم،شماحالتون از من به هم میخوره؟میگه ن این داره چرت میگه!میگم نه ک من چرت نمیگم زنگ تفریح دوم مهمون منو رفیق جان و دوست جان ،بستنی خریدیم واسه هشت نه نفرمون!بیشعور بوفه دار بستنی خیلی گرون بهمون داد. بهش گفتم بدم میاد, ...ادامه مطلب

  • روزچهارم مدرسه

  • هنوز معلم هامون معلوم نیست و کلاس بندی نشدیم اینکه بخوام از رفیق جانم جدا شم،خیلی بده!اما فکر نمیکنم کسی حرف بون من شه!من میتونم جلوی همه بیرون بیام  امروز انسانی ها از مدرسه رفتن!   پ.ن:از مدرسه جدید خوشم نمیاد!وقتی نگاش میکنم،هیچ انرژی توش نمیبینم!همه خسته هستند فکرکنم, ...ادامه مطلب

  • روز آخر هفته ی اول...

  • امروز تمام زنگ ها رو در بیکاری گذروندیم و خیلیم خوب بود دوتازنگ فیزیک داشتم و یه زنگ هم ادبیات که نیومد دوتاش کلاس بندی شدیم زنگ اخر بالاخره و منو دخترخاله و رضوان و نیلوفر و محدثه باهمیم مریم و مهدیه جداافتادن که اوناهم اگر بشه، میخوان بیان کلاس ب! کلا راضیم ازشون :)  , ...ادامه مطلب

  • روزاول مدرسه

  • +روزاول خداروشکر زود از خواب بیدار شدم و منتظر دوست جان بودیم تا ایشون پیام دادن نمیام الان توبرو و منو محدثه و مهدیه و سارا رفتیم ++هیچ کار خاصی نکردیم فقط نشستیم دور هم و خندیدیم و پانتومیم بازی کردیم و کلاساهم قسمت بندی نکردن +++در کل روز خیلی خوبی بود. دیداردوستان و خندیدن و شاد بودن برای ساعاتی   پ.ن:سال دیگه زود هفته اول مدرسه نمیرم,روزاول مدرسه,شعر روزاول مدرسه,خاطره روزاول مدرسه,خاطرات روزاول مدرسه,تبریک روزاول مدرسه,دکلمه روزاول مدرسه,پیامک روزاول مدرسه,عکس روزاول مدرسه,انشا روزاول مدرسه,متن روزاول مدرسه ...ادامه مطلب

  • روزی دگرم باز به غصه گذشت

  • یه ادم وقتی حالش بد شه،نمیتونه کنترلش رو دست خودش بگیره   پ.ن:باخوندن نوشته ی نسترن بدحالم بد شد..., ...ادامه مطلب

  • روزچهارم

  • بابدبختی خوابیدم که ساعت دو یهو افتادم به سرفهخداروشکر یاسمن بیدار بود و اسپریم رو سریع از کیفم بیرون آورد بهم داداز تشکر کردم که باز یکی جونمو نجات دادخسته شدم از این وضع اما راضیم بازم و هیچ گله ای ندارم از خدادراز کشیدم و خوابم برد ده دقیقه ای.ازخواب بیدار شدم برم حرم.سارا اومد ولی نغمه و یاسمن و زهرا تخت خوابیده بودنوقتی رفتیم توی صحن رضوی،بچه ها میخواستن برن مسجد گوهرشاد ولی منو معصومه و زهرا و المیرا تصمیم گرفتیم تا ساعت شش که وقت داشتیم،بریم زیارت و بعد بریم نماز بخونیم.از بقیه جدا شدیم و رفیم صحن انقلاب. موقع اذان صبح که شد، در بسته شد و خیلی ه,روزچهارم المپیک,روزچهارم,روزچهارم ماه عسل,روزچهارم ماه عسل 95,روزچهارم خرداد,روزچهارم جشنواره,روزچهارم جشنواره فیلم فجر,روزچهارم محرم ...ادامه مطلب

  • هوای گرم و له امروز...

  • +به همراه بابا رفتیم برای گرفتن نامه برای دکترچشم پزشکی و داخلی. ++به خیاطی هم رفتیم ولی باز مانتو هامون آماده نبود. +++از گرما دوست داشتم یه تانکر آب رو خالی کنم روی خودم. ++++فکر کنم تنهایی باید برم امروز کلاس,هوای گرم و سرد,هوای گرم و مرطوب,هوای گرم وخشک,جابجایی هوای گرم و سرد,آب هوای گرم و خشک,جریان هوای گرم و سرد,هوا گرم است وتبدار است,آب و هوای گرم و مرطوب,آب و هواي گرم و خشك,چگالی هوای گرم و سرد ...ادامه مطلب

  • و من هر روز با تمام خاطرات راه به تو می رسم !

  • صبح ساعت شش باصدای بابا که به محمدمیگفت زود باش بابایی بیدار شدم. +بابا منم بیام؟ -نه بابا کجا میخوای بیای؟ +تنهایی بری خب؟ -نه بابا داییت هم میگم بیاد پیشم.قیافتو نگاه کن،بروبخواب یه نگاه به آینه انداختم بادیدن قیافه خودم،سکته روزدم.موهام فرفری ریخته شده بود بالای سرم میخواستم همراه بابا برم بیمارستان برای دست محمد و ازاون طرفم بریم کتابفروشی که خب،منو نبرد.دوروز دیگه تولد رفیق جانمان هست و هنوز هیچی نخریدم واسش,هردو مغرور,روزها میگذرند و من هر روز,هردو عاشق,من و خدا هر روز فراموش,هردو درگیر یه حسیم,من و خدا هر روز فراموش می کنیم,من و همسرم هر شب,من و خدا هر روز,من و خدا هر روز صبح,خاطرات من و هرکولس ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها